نوشته شده توسط : پسرک عاشق

سلام به شما دوست عزیز

خوشحالم به وبلاگ من اومدی

خوش حال میشم نظرتون رو درباره وبلاگم و مطالبش داشته باشم

ممنون از لطفت

پسرک عاشق



:: بازدید از این مطلب : 299
|
امتیاز مطلب : 72
|
تعداد امتیازدهندگان : 23
|
مجموع امتیاز : 23
تاریخ انتشار : 4 تير 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : پسرک عاشق

این داستان واقعی است و ناراحت کنندهSmiley

کسانی که ناراحت میشوند نخونند ولی بقیه بخونند و درس عبرت بگیرند

روزهای اخر خرداد ماه بود که پسرک به مادرش قول داده بود امتحانات خرداد ماه را به خوبی پشت سر بگذراد تا مادرش هدیه ای به او بدهد .

خانواده ی انها فقیر بودند و او ۴ - ۵ خواهر و برادر قد و نیم قد داشت پدر خانواده کارگر بود و او با حقوق کارگری کمی که داشت به سختی خرج خانه را در می اورد .

درس خواندن برای پسرک در محیط شلوغ خانه واقعا سخت بود ولی او خسته نمی شد و هروز تلاش خود را بیشتر می کرد .

بالاخره روز موعود فرا رسید . پسرک همراه مادرش برای گرفتن کارنامه به مدرسه رفت . وقتی کارنامه را دید از شدت خوشحالی دست مادر را گرفت و با او شروع به دویدن کرد و با هم می خندیدند حال وقت ان شده بود که مادر هدیه ای به فرزندش بدهد

- خیلی خوشحالم عزیزم واقعا دستت درد نکند خیلی زحمت کشیدی

- خواهش می کنم مادر وظیفه ام بود

- حالا دیگه باید به قولم وفا کنم و هدیه ای بهت بدهم چی می خواهی

- نه مادر هیچی نمی خواهم الان وضع مالی پدر خوب نیست ولش کن

- نه پسرم من به تو قول دادم هر چی می خواهی بگو اگر در توانم بود حتما تهیه اش می کنم

فرزند داشت با خودش فکر می کرد که چه بگوید خلاصه گفت

- اگر امکان دارد امروز ناهار قرمه سبزی درست کنید اخه یکسال هست که نخوردیم

- باشه عزیزکم

مادر در دلش خیلی ناراحت بود چون نه گوشت داشت نه به اندازه کافی برنج نمی دانست چه کند

خلاصه به خانه رسیدند مادر زود رفت به اشپزخانه دید مقداری سبزی و مقدار ناچیزی برنج که یک نفر هم سیر نمی کند دارد

با خودش گفت من به پسرم قول دادم و این ناچیزترین هدیه ای است که او در خواست کرده پس حتما باید درست کنم .

چادرش را به سر کرد و رفت با کلی عذر و خجالت از همسایه ها مقداری برنج و گوشت گرفت .

به خانه برگشت و دست به کار شد با همان مقدار موادی که داشت خوروشت قرمه سبزی ساخت که بویش تا هفتا کوچه ان طرف تر می رفت .

پدر به خانه امد گفت

- زن مگر ما گوشت داشتیم که قرمه سبزی درست کرده ای ما حتی برنج هم به اندازه کافی نداشته ایم چه برسد به گوشت

زن نمی دانست چه بگوید چون می دانست شوهرش به شدت بدش می اید که از همسایه ها چیزی قرض کنند او می خواست موضوع را عوض کند گفت

- پسرم برو کارنامه ات را بیاور تا پدر ببیند . امسال خیلی درسش را خوب خوانده است باید چیزی به او هدیه بدهیم

- زن من از صبح تا شب دارم عرق می ریزم پول اضافی ندارم که خرج او کنم بالاخره بگو ببینم از کجا گوشت اوردی

در همین حال پسرک کارنامه اش را اورد و نزدیک پدر ایستاده بود تا پدر فقط دست نوازشش را بر سر او بکشد

مادر گفت

- ببین چقدر نمره هاش خوب شده

- می گی یا نه از کجا گوشت اوردی

- من تصمیم گرفتم برایش قرمه سبزی درست کنم تا هدیه ای به او داده باشم برای همین یکم گوشت و برنج از همسایه ها ........

- تو چی کار کردی ؟ همین یکارت مونده بود که بخاطره یک الف بچه سکه ی یک پولمون کنی جلوی در و همسایه الان می آیم حالیت می کنم زن

پسر گفت

- تقصیر من بود مرا کتک بزنید با مادر کاری نداشته باشید نه نه اون بخاطره من این کار را کرده او تقصیری ........

-برو کنار بچه حالا دیگه زبون در اوردی تو به من می گی چیکار کنم

در همین لحظه پدر پسرک را هل داد و سر پسرک به  دیوار خورد ولی هیچ خونی نیامد و پسرک نقش بر زمین شد.

پدر به سراغ مادر رفت و یک سیلی به او زد که مادر همش فریاد می زد پسرم پسرم

- بگذار بروم بچه را ببینم او هیچ تکانی نمی خورد تو بعدا هم می توانی مرا کتک زنی پس فعلا بذار برم ...

پدر سیلی دوم را زد دیگر خون داشت از دهان مادر جاری می شد پدر او را رها کرد

مادر شتابان به سمت پسر رفت

هر چه تکانش داد پسرک هیچ عکس العملی نشان نمی داد او دیگر نفس هم نمی کشید و جان به جان افرین تسلیم کرده بود

مادر همچنان پسرک را در اغوش گرفته بود و اشک می ریخت



:: بازدید از این مطلب : 291
|
امتیاز مطلب : 92
|
تعداد امتیازدهندگان : 27
|
مجموع امتیاز : 27
تاریخ انتشار : 7 تير 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : پسرک عاشق

 

 

روزي مردي خواب عجيبي ديد. ديد كه پيش فرشته هاست 

 

وبه كارهاي آنها نگاه مي كند. هنگام ورود،دسته بزرگي از 

 

فرشتگان را ديد كه سخت مشغول كارند و تند تند نامه هايي

 

را كه توسط پيك ها از زمين مي رسند،باز مي كنند وآنها را

 

داخل جعبه مي گذارند.مرد از فرشته اي پرسيد شما چه كار

 

مي كنيد؟فرشته درحالي كه داشت نامه يي را باز مي كرد،

 

گفت اينجا بخش دريافت است وما دعاها وتقاضاهاي مردم

 

از خداوند را تحويل مي گيريم.مرد كمي جلوتر رفت.باز تعدادي

 

از فرشتگان را ديد كه كاغذهايي را داخل پاكت مي گذارند و

 

آنها را توسط پيك هايي به زمين مي فرستند.مرد پرسيدشماها

 

چه كار مي كنيد؟يكي از فرشتگان با عجله گفت اينجا بخش

 

ارسال است،ما الطاف ورحمت هاي خداوند را براي بندگان به

 

زمين مي فرستيم.مرد كمي جلوتر رفت ويك فرشته را ديد كه

 

بيكار نشسته است.با تعجب از فرشته پرسيد شما چرا بيكاريد؟

 

فرشته جواب داد اينجا بخش تصديق جواب است.مردمي كه

 

دعاهايشان مستجاب شده،بايد جواب بفرستند ولي فقط

 

عده بسيار كمي جواب مي دهند.مرد از فرشته پرسيد مردم

 

چگونه مي توانند جواب بفرستند؟فرشته پاسخ دادبسيار ساده،

 

فقط كافيست بگويند

         خدایا شکر

پسرک عاشق




:: موضوعات مرتبط: عاشقانه , ,
:: بازدید از این مطلب : 294
|
امتیاز مطلب : 82
|
تعداد امتیازدهندگان : 25
|
مجموع امتیاز : 25
تاریخ انتشار : 4 تير 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : پسرک عاشق
با تو اين تن شکسته
داره کم کم جون ميگيره
آخرين ذرات موندن
توی رگ هام نميميره


با تو انگار تو بهشتم
با تو پر سعادتم من
ديگه از مرگ نميترسم
عاشق شهامتم من


اگه رو حصير بشينم
اگه هيچ نداشته باشم
با تو من مالک دنيام
با تو در نهايتم من


با تو انگار تو بهشتم
با تو پر سعادتم من
ديگه از مرگ نميترسم
عاشق شهامتم من

با تو شاه ماهی دريام
بی تو مرگ موج تو ساحل
با تو شکل يک حماسه
بی تو يک کلام باطل

بی تو من هيچی نميخوام
از اين عمری که دو روزه
نرو تا غم واسه قلبم
پيرهن عزا بدوزه

با تو انگار تو بهشتم
با تو پر سعادتم من
ديگه از مرگ نميترسم
عاشق شهامتم من

 

پسرک عاشق



:: موضوعات مرتبط: عاشقانه , ,
:: بازدید از این مطلب : 279
|
امتیاز مطلب : 51
|
تعداد امتیازدهندگان : 17
|
مجموع امتیاز : 17
تاریخ انتشار : 4 تير 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : پسرک عاشق

ورابه دادگاه خواهندکشید ...
شاید به حبس ابد محکوم شوی .
جزییات جنایتت مشخص نیست اما اثر انگشتت رابرروی قلبی شکسته یافته اند

پسرک عاشق



:: موضوعات مرتبط: موضوع ازاد , دلشکسته , ,
:: بازدید از این مطلب : 256
|
امتیاز مطلب : 60
|
تعداد امتیازدهندگان : 16
|
مجموع امتیاز : 16
تاریخ انتشار : 4 تير 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : پسرک عاشق

سلام به همه دوستان عزیزخودم

ولادت با سعادت امام علی (ع) و روز مرد رو به تمام دوستای گلم تبریک میگم

پسرک عاشق



:: موضوعات مرتبط: موضوع ازاد , روزپدر , ,
:: بازدید از این مطلب : 341
|
امتیاز مطلب : 50
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
تاریخ انتشار : 4 تير 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : پسرک عاشق

 ساده شكستی قلبمو

ساده بریدی از دلم

ساده نبود اشكای من

كه ساده ریختی از چشم

ساده به تو دل دادمو

چه ساده عاشقت شدم

به سادگی سوختم به پات

خام صداقتت شدم

دنیارو من ریختم به پات

به سادگی كردی رهام

ساده به سادگیت خوردم

گول وفاداری خام

بهار زندگیم  بودی

ساده برام پاییز شدی

ساده تو این پاییز سرد

تنها و بی هم نفس شدی

  ساده تورو بخشیدمو

ساده تو برگشتی پیشم

ساده دلت شكسته بود

ولی ساده دل بریدم

پسرک عاشق



:: موضوعات مرتبط: عاشقانه , ,
:: بازدید از این مطلب : 267
|
امتیاز مطلب : 56
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
تاریخ انتشار : 4 تير 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : پسرک عاشق

شاید آن روز که سهراب نوشت زندگی اجباری است

                                                   دلش از غصه حزین بود و غمین

حال من می گو یم

             زندگی یک در و دروازه و دیوار که نیست

 که نشد بال زدو پرواز کرد

                                                 زندگی اجبار نیست

         زندگی بال و پری دارد و مهربان تر از مهتاب است

                             تو عبور خواهی کرد

  از همان پنجره ها

                                                        با همان بال و پر پروانه

        به همان زیبایی

                                 به همان آسانی

                                                              زندگی صندوقچه ی اصرار پرستو ها نیست

         زندگی آسان است

                                    بی نهایت باید شد تا آن را یا فت

            زندگی ساده تر از امواج است

                           پس بیا تا بپریم

                                                  وتا شبنم آرامش صبح

                                                               تا صدای پر مرغان اقاقی بال و پر باز کنیم

             تا توانیم که ازاول آغاز کنیم و تا نهایت برویم

پسرک عاشق



:: موضوعات مرتبط: عاشقانه , ,
:: بازدید از این مطلب : 279
|
امتیاز مطلب : 48
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13
تاریخ انتشار : 4 تير 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : پسرک عاشق

خیلی دیر رسیدی ای دوست

                                           هفت تا کفن پوسوندم
پیرهن سیاه تنت کن

                                            من فقط یه استخونم 

         ببین چی کردی با این دل                                

                                           فکر کن فقط یه لحظه

                               نذار دیگه بیشتر از این تنم تو گور بلرزه 

ازت یه خواهشی دارم زیر طابوتم و نگیر

وقتی که رفتم زیر خاک قبر منو بقل نگیر

                       حالا دیگه راحته راحتی هر کاری که میخوای بکن

              منو به کی فروختی مفت                          برو واسه همون بمیر

فقط تا هفت روز سیاه تنت کن

                                                   شبای جمعه یادی از ما کن

عشقی که بردی باشه حلالت                   عمری که بردی باشه حرومت

فقط بدون روز قیامت جلوی راه تو رو میگیرم

                       تقاص این عمری که از دست رفته رو ازت میگیرم

مطمئن باش و برو ضربه ات کاری بود

دل من سخت شکست

و چه زشت به من و سادگیم خندیدی

به من و عشقی پاک که پر از یاد تو بود

و خیالم میگفت

تا ابد مال تو بود

تو برو

برو تا راحت تر تکه های دلم را آرام سر هم بند زنم .

پسرک عاشق



:: موضوعات مرتبط: عاشقانه , ,
:: بازدید از این مطلب : 269
|
امتیاز مطلب : 55
|
تعداد امتیازدهندگان : 16
|
مجموع امتیاز : 16
تاریخ انتشار : 4 تير 1389 | نظرات ()

صفحه قبل 1 صفحه بعد